دردوردستها آواهایی ناهماهنگ فریادم می زنند باید بشتابم تازودتر از خیالم آنجا باشم شاید عاشقی با قلبی افسارگسیخته آخرین نجوایش را سرمی دهد تا خویش را از سخره ای دلتنگ برزمین افکند یا چوپانی محزون از آرزوی دختر کوچکش برای دامنی چین دار گردن به ریسمانی تلخ داده است ویا آهویی خرامان اسیر دست صیادیست که کفتاری مرموز ازپی اش زوزه می کشد باید بشتابم پیش از آنکه لب به پشیمانی بگشایم #موسی_افتخاری